کامیار پسرناز من

پسرم داره مرد میشه

کامیار جون مامان این روزها شیطون تر از قبل شده هر کاری که بگی میکنه ظرف میشوره اون هم توی ظرف شویی غذا درست میکنه اون هم سر گاز روی در و دیوار راه میره  ............ حسابی بلبل زبون شده مثلا یادم نیست سر چه مسئله ای بود که داشتیم همگی مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله و .... خلاصه همه دست به دست هم داده بودیم که توجه اش را از یه موضوعی پرت کنیم که اول یه نگاه نگاهی به ما کرد و بعد خندید گفت " اینا ... همش ... چلکه " البته نمیدونم از کجا و چه جوری یه چندتا حرف بی تربیتی یاد گرفته و وقتی عصبانی میشه میگه البته انقدر دعواش کردم ..... ناگفته نمونه سر این قضیه یه بار کتکتش هم زدم .... خلاصه الانا دیگه وقتی عصبانی میشه ف...
1 بهمن 1390

روزگار این روزای کامیار جونم

بیست ماهگیت مبارک عزیز دلم     میخوای بدونی که این روزا چه کارایی میکنی   اول از همه بگم انقدر بزرگ شدی که به من دستور غذایی میدی. چند روز پیشا بی مقدمه یه هویی اومدی گفتی مامان ماکا ... ماکا ایخوام یعنی ماکارونی میخوام از انجا که ماهم ماکارانی در بساطمون نداشتیم مجبور شدیم یه قابلمه کوچولو برای شما درست کنیم و شما هم با اشتهای فراوون میل کردی ... نوش جونت مامانی. اما همش این نبود دستور سوپ و کباب هم بهم دادی و البته مامان جون مهربون با کلی عشق و علاقه آنها رو هم برات درست کرد. تقریبا هم هر روز صبح تخم مرغ یا به قول خودت توخ مغ میخوری البته نه کامل ولی کاچی بعض هیچی از سرگرمیهات...
24 مهر 1390

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین

عزیزم کامیار جون این روزا خیلی شیطون بلا شدی   همیشه ما به تو امر و نهی میکنیم و  سعی میکنیم که خیلی چیزها یادت بدیم آنقدر که گاهی یادمون میره که اول باید رفتار خودمون رو اصلاح کنیم. اما تو با رفتارهات ما رو به خودمون آوردی !!!!! چند روز پیش که سوار ماشین بودیم بابا نگه داشت کنار خیابون تا بره از مغازه چیزی بخره من همیشه این جور وقتها  به بابا میگم  " اینم ببر " و منظورم از اینم تو هستی اما این دفعه چیزی نگفتم بابا که پیاده شد تو یه کمی غرغر کردی و شیشه ماشین رو دادی پایین و سرت رو از ماشین کردی بیرون و بلند فریاد زدی ............  اینم ببر ..... بابا..... بابا ...... این...
9 مهر 1390

یک روز پر ماجرا در آتلیه

امروز رفته بودیم آتلیه چند روز پیش رفته بودیم رولان خرید  که بعد از خرید آقای مغازه دار محترم گفتن ما یه هدیه براتون داریم اون هم یه عکس رایگان در آتلیه است که با کارت ما بهتون میدهند. خلاصه ما کلی حال کردیم و اومدیم خونه وقتی زنگ زدیم گفتن که برای روز چهارشنبه که امروز باشه وقت میدن ساعت 11 صبح.......... امروز آقای کامیار ساعت 10:30 از خواب بیدار شدن و آقای پدر براشون تخم مرغ درست کرد و مادر خانومی  هم دونه دونه لباسهای ایشون رو اتو میزدن. کامیار کوچولو یه کمی تخم مرغ میل فرمودن و یه حمام هم کرد   و راهی شدیم. اول که کلی گشتیم دنبال آتلیه خانمی که آدرس میداد معلوم نبود کجا رو آدرس میده ...
29 تير 1390
1