کامیار پسرناز من

کارهایی که کامیار شیطون ما انجام میده

1390/3/31 17:09
نویسنده : مامان مرجان
888 بازدید
اشتراک گذاری

 

اول از همه بگم که این روزا بازار حمام و آب تنی داغ داغه. هر روز پسر خوشگل ما یه آب بازی حسابی میکنه . بستگی داره که شکم مبارکشون کی کار کنه اگر ظهر باشه بعد از خوردن غذا ( البته مدتی پس از هضم غذا ) میریم آب بازی و حدود 20 دقیقه من باید بشینم و پر و خالی کردن آب و دست زدن زیر آب و شلپ شلوپ نگاه کنم تازه بعد از 20 دقیقه که میگم کامیار خوب حالا دیگه بریم میگه :   نه    و انقدر هم محکم میگه که آدم جرات نمیکنه بهش دست بزنه .......... خلاصه با هرکلکی که شده میارمش بیرون و دیگه حسابی مست خواب میشه و دو ساعت و نیم گاهی هم سه ساعت میخوابه..

چه خوبنیشخند

آب بازی تابستونی چه حالی میده

 

چند روزیه که گوش شیطون کر پسر شیطون ما عاقل تر شدن و کمتر رو NERVE من میرن خودش مشغول بازی میشن و  کمتر به جیغ و داد میپردازن .

کارهای بسیار جالبی ازشون سر میزنه مثلا :

هر چی که بهش میگی میگه .............. نه  وقت تمام

من : کامیار مامان و دوست داری؟ ..........  کامیار :  نه تعجب

               بابا رو دوست داری؟..............  کامیار :  نه

              حموم بریم؟ ........................  کامیار :  نه

               به میخوری؟  .....................  کامیار :  نه

              عشق منی ؟.....................  کامیار :  نه

               ماه منی ؟........................  کامیار :  نه

                پسر منی ؟......................  کامیار :  نه

               دد بریم ؟ ............  یه مکث کوتاه ........ کامیار : بیم  یعنی بریمخنده

گاهی هم در مورد سوالات دیگه ای اینجوری پاسخ میدن:

من : پسر من کیه؟  ........ کامیار : من ( با دستش محکم میزنه رو سینش و به خودش اشاره میکنه)

       عشق من کیه؟ ......        من  خیال باطل

        ماه من کیه ؟  ........     من

        عسلم کیه ؟ ..........     من 

        جیگرم کیه ؟ ............   من

خلاصه این بحث تا جایی ادامه پیدا میکنه به یه دنیا بوسه ختم میشه.ابله

میرسیم به غذا خوردن ::::  ایشون این روزا میل دارن که خودشون غذاشون رو میل بفرمایندبه همین علت من و بابایی مجبوریم که بشینیم کنار سفره ایشون و غذا هامون رو باهاشون شریک بشیم در آخر ما میمونیم و بشقابهای دستمالی شده توسط کامیار و البته غذا وبشقاب دست نخورده خود ایشون چون کامیار جان تمایل دارن با قاشق ما و در بشقاب ما غذاشون رو میل کنن.هیپنوتیزم

نا گفته نماند که وقتهایی که کاملا گرسنه باشن مثل یه جنتلمن واقعی میشینه توی سفره مخصوص خودش و تمام غذاشو که توسط مامان جونش بهش داده میشه رو با اشتهای کامل ممیخورد و در آخر الهی شکر میکنه ( دستهاش رو میبره بالا ) و بلند میشه و میره لبخند  اگر الهی شکر نگه به این معنی است که هنوز سیر نشده جالبه نه؟بازنده

خوابیدن جناب آقای کامیار :::: هنوز هم همون عادت قدیمی رو داره یعنی باید دست من تو دستاش باشه تا بخوابد دست هیچ کس دیگه ای رو قبول نداره تازگیها انگشتهای منو دونه دونه میبره نزدیک بینی اش بو میکنه نمیدونم چرا ولی از این کار لذت میبره .... من هم همینطور خیال باطل

بازیها ی مورد علاقه کامیار خان :::: عاشق بازی با توپ هستن به خصوص فوتبال با بابایی جونشون. لگو بازی هم از بازیهای مورد علاقشونه به طوری که روزی چندین بار انجامش میدن. فرصت هم پیدا کنن سراغ برچسبهای میکی موس میرن دو تا از اونها رو میچسبونن پست دستشون و مدام میگن تسسس ( یعنی چسب) نیشخند. از سرگرمیهاش اینه که کشوی آخر آشپز خونه که پر از دستمال و  دستگیره و پیش بند و ... روزی بیست بار خالی میکنه و  میریزه توی لباسشویی بعد درش رو میبنده و میگه   چخ چخخخخخخ ( یعنی روشن بشه و بچرخه )خنده

ددر رفتن با کامیار :::: مساوی با توبه کار شدن متفکر علتش هم اینه که اصلا به حرفهات و اخطارهایی که بهش میدی توجهی نداره . هرکاری بخواد میکنه و هر جا بخواد میره ... عاشق هل دادن سه چرخه اشه . با ماشین هم که بیرون میریم مدام دکمه بالابر شیشیه ماشین رو میزنه هی بالاااااااا حالا پاینننننن . اگر مراقبشهم نباشی حتما خودش رو از پنجره به بیرون می اندازه . دیدن چرخیدن چرخهای ماشین های اطراف براش خیلی جالبه . بهش کمی هم بخندی میره میشینه رو پای بابایی جونش و میخواد رانندگی کنه ...... برف پاک کن رو میزنه ... بوغ میزنه ... چراغ نور بالا رو روشن میکنه ... خلاصه هر کاری که بخواد میکنه و هر نوع آتیشی رو میسوزونهاز خود راضی

 عصبانی شدن کامیار کوچولو ::::منتظر اگه در حین بازی وقتی غرق در بازیه زمین بخوره ... اون وقته که حسابی از دست خودش کلافه میشه و میزنه زیر گریه سرش رو تو هوا جوری تکون میده که اگه یه دیوار جلوش باشه حتما میخوره بهش.اگر هم وقتی باهات کار داشته باشه و بیاد بگه  پا .. پا  یعنی پاشو یا بلند شو و تو بهش گوش ندی مدام باسن مبارکشون رو پایین وبالا میکنه یعنی ین که دیگه عصبانی شده .خیال باطل تازگیها اخم کردن هم یاد گرفته ووروجکتعجب

 

 صحبت کردن کامیار جون جون به سبک آدم بزرگا ::: دیگه از پس خودش بر میاد و منظورش رو میرسونه هر روز کلمات بیشتری یاد میگیره  و مثل طوطی هر حرفی که بزنی برات تکرار میکنه حتی اگه مشغول بازی کردن باشه باز هم گوشش پیش تو تا چیزهای جدید یاد بگیرهکلامات رو بامزه میگه به خصوص اسامی رو .

اولین کلمه ای که یاد گرفت هواپیما بود که میگفت هوا الان میگه هوا پا ماه رو هم خیلی زود یادگرفت و عاشقش شد. کلید رو هم کامل میگه وقتی خراب کاری میکنه و یه چیزی رو میشکنه میگه  شتسسس یعنی شکست . وقتی هم خوراکی میخوره دستش کثیف میشه میاد میگه  اه اه  اه دس دس یعنی دستم کثیفه بشورش. قلب بچم خیلی تمیزه امان از موقعی که یه چیزی رو بریزه انقدر ناراحت میشه و تا وقتی تمیز نشه ول کن ماجرا نیست. بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

راحیل
31 خرداد 90 18:17
عزیزممممم چه گل پسر تمیسی.جیگر اون الهی شکرش.ببوسش مامان مرجان
mamane amir ali
31 خرداد 90 19:33
salam.mersi azizam.che pesareh nazi.afarin be in hameh shitooni.doset darim.be ma sar bezan.manam linketoon kardam.
سارا
31 خرداد 90 20:33
سلام مامان مرجان ..ماشالله به این آقا پسر ناز و خوردنی ..انشالله حمام دامادیش .. امیدوارم همیشه در کنار مامان و بابا صحیح و سلامت باشه این آقا کامیار و قدر مامان به خوبی رو بدونه که وبلاگ به این زیبایی براش درست کرده برای ثبت خاطرات قشنگش ..بوس برای کامیار و مرجان عزیز ..
مامان نازنین زهرا
31 خرداد 90 22:43
سلام ماشالله چه پسر آقایی داری خدا بهتون ببخشه مرسی که به ما سر زدید
زهره(مامان اهورا)
1 تیر 90 14:52
چقدر بامزه است کامیار جووووووووووون چقدر همه کارها و حرفهاش دوست داشتنیه.... انشاالله که همیشه سلامت و شاد باشه بوووووووووووووووووووووووووووووووووس
مامان آرتین
4 تیر 90 9:25
الهیییییی . خیلی جالب بود . خدا حفظش کنه . می بوسمش
سارا(مامان سوگل)
4 تیر 90 11:38
با همين كاراشون ادمو ديوانه خودشون مي كنن.
نی نی توپولی
9 تیر 90 1:28
کامیار جون تو با این شیرین زبونیات مامان بابا رو...ها حموم مموم خوش گذشت... عافیت باشی پسرگلم
سودابه
11 تیر 90 14:07
عکسا و نوشته تون خیلی جالبه. من و باران برای کامیار جون و مامان و باباش سلامتی و شادی و دل خوشی آرزو میکنیم.
نی نی توپولی
15 تیر 90 16:55
عباس! ای صبر و قرار بی قراران امّید دل امیدواران دانی که گر از عطش بمیرم یک قطره ز دیگری نگیرم ساغر نزنم ز دست هر کس من دست تو می شناسم و بس روزی من از خزانه ی توست دل، سائل آستانه ی توست امشب ز تو بار عام خواهم دیدار تو و امام خواهم
سودابه
16 تیر 90 0:29
ما هم کم و بیش گرفتار آب بازی باران خانم هستیم . حق هم دارن . هوا گرمه و اولین راه برای کوچولوهامون آب بازیه . شاد و خوش و سلامت باشید.
میترا مامان مهرناز
19 تیر 90 15:58
ما هم بشدت هر روز مشغول آب بازی هستییییییییییییییییم قربون این پسملی بلاااااااااااااااا
بوبی
21 تیر 90 16:39
اخی نازی، چه کارای با مزه ای میکنه، چقدر بچه ها شبیه همن
مامان آرین
23 تیر 90 4:04
سلام دوست گلم . هزارماشالله به این گل پسر قند عسلت ...خدا برات ببخشه...از آشنایی باهاتون خوشحالم و ممنون که به وبلاگ پسرم سر زدی.با اجازتون منم لینکتون کردم. :