کامیار پسرناز من

یک روز پر ماجرا در آتلیه

1390/4/29 17:16
نویسنده : مامان مرجان
1,131 بازدید
اشتراک گذاری

امروز رفته بودیم آتلیه خیال باطل

چند روز پیش رفته بودیم رولان خریدniniweblog.com که بعد از خرید آقای مغازه دار محترم گفتن ما یه هدیه براتون داریم نیشخند اون هم یه عکس رایگان در آتلیه است که با کارت ما بهتون میدهند.بغل

خلاصه ما کلی حال کردیمتشویق و اومدیم خونه وقتی زنگ زدیم گفتن که برای روز چهارشنبه که امروز باشه وقت میدن ساعت 11 صبح..........

امروز آقای کامیار ساعت 10:30 از خواب بیدار شدن و آقای پدر براشون تخم مرغ درست کردخوشمزه و مادر خانومی  هم دونه دونه لباسهای ایشون رو اتو میزدن. کامیار کوچولو یه کمی تخم مرغ میل فرمودن و یه حمام هم کردniniweblog.com و راهی شدیم.

اول که کلی گشتیم دنبال آتلیه niniweblog.comخانمی که آدرس میداد معلوم نبود کجا رو آدرس میده

niniweblog.com

نزدیک بود که آقای پدر سر ماشین رو کج کنه و برگردیم به خونه کلافهکه ناگهان خانمی که تلفنی باهاش صحبت میکردم به من زنگ بزنخودش رو انداخت جلوی ماشین و با دست اشاره کرد که من ایناهاشم بای بایآخه بنده خدا اومده بود تو خیابون وایساده بود که ما پیداش کنیم.

جونم براتون بگه که اونجا یه ساختمان اداری بود که نشونه ای از آتلیه دیده نمیشداسترس خانم فرمودن که بیاین داخل ساختمان .... ما رفتیم وقتی وارد واحد شدیم دیدیم که نه بد هم نیست تجهیزات جالبی داره niniweblog.comیه صندلی اردک شنی بزرگ اون وسط بود که خانم عکاس به محض ورود ما ،کامیار رو گذاشت روی اونو شروع کرد تند تند تند عکس انداختن .... تعجبمن در این حین به آلبوم عکس کودکشون نگاه کردم عکسای خیلی قشنگی بودنمتفکر

خلاصه کامیار کم کم خسته شد و میخواست از صندلی بلند بشه اما چون شنی بود نمیتونست و شروع کرد غر زدن .... niniweblog.com ولی خانم عکاس که بی خیال ماجرا نمیشد کلی عکس انداخت مدام هم به ما میگفت شکلک در بیارین تا بخنده دلقک من و آقای پدر هم هر چی در چنته داشتیم رو کردیم از دالی بازی بگیر... تا بالا پایین پریدن ...صدا در اوردن......... هوراتا بالاخره عکاس باشی رضایت دادو صحنه رو عوض کرد

یه میز آورد کامیار نشست روش با یه عالمه عروسک خرس و سگ و گربه ... این سری عکسهاش قشنگ شدلبخند بماند که ما چجوری خودمون رو هلاک کردیم سبزتا بلکن یه ذره کامیار بخنده دیگه کم مونده بود رو سرمون هم راه بریمنگران

صحنه بعدی کامیار روی یه صندلی بلند نشسته بود و جلوه های ویژه داشتخنده به این ترتیب که برف شادی روی سرش ریخته میشدقهقهه

صحنه بعد آقای کامیار باید روی یه کاناپه خوشگل قرمز با صد ناز و ادا دراز میکشیدن.خیال باطل

صحنه دیگه روی یه زمین چوبی با دیوارهای چوبی مینشستن و با یه زنجیر بلند و ضخیم بازی میکردنوقت تمام

صحنه بعد روی چند پله چوبی مودبانه مینشستن که پشت اون پله ها پنجره های مشبک طرح قدیم وجود داشت که این جزو سری عکسهای سیاه و سفید بود.اوه

خلاصه بعد از گذشت ٣ساعت عکسها انداخته شد وکامیار از حال رفته بود و مدام غر میزدگریه

تازه عکاس باشی گفت که من 200 تا عکس گرفتم شیطانیکی اش مجانیاز خود راضی اما برای بقیه باید پول بدین چند تا میخواین؟؟سوالتعجب

دونه دونه عکسها رو گذاشت و گفت انتخاب کنین بازنده... من که انقدر دلقک بازی از خودم در اورده بودم اصلا حوصله انتخاب عکس نداشتم کامیار هم گلاب به روتون جاش رو کثیف کرده بود و داشت از در و دیوار بالا میرفت .هیپنوتیزم

پیشنهاد دادیم که انتخاب عکسها باشه برای بعد چون بعد از ظهر هم راهی تهران هستیم و وقت نداریم .زبان

به هرحال با یه دنیا خستگی اومدیم خونهناراحت و من جای کامیار رو عوض کردم اما نذاشت پوشکش کنم من هم گفتم گناه داره بزار یه کمی پاش باز باشه رفتم سراغ غذا که براش بیارم دیدم چشمتون روز بد نبینه ... شر شر شر شر جیش فرمودن رو فرششششششششکلافه

وای دیگه کفرم در اومدآخ حسابی اعصابم خورد شد انقدر که نگو .کلافه.. الهی بگردم آقای پدر فرش رو تمیز کرد و من هم غذای کامیار رو دادم و بعد هم خوابوندمش و خودم ناها ر خوردم

البته فیلم پشت صحنه ای که ازش تو آتلیه گرفتیم رو هم نگاه کردیم و کلی خندیدیم به ادا و اطفاری که از خودمون در میاوردیم.لبخندچشمک

امروز هم روزی بود برای خودش ماچ

ایشالله برای عکسهای دومادیت بری آتلیه گلمقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

میترا مامان مهرناز
29 تیر 90 19:09
ای جان من چشم انتظار این عکسا با این ژستای خوشگل هستم
مامان آبتین
30 تیر 90 0:03
چه ماجرایی داشتین ما هم برا تولد آبتین جون همین ادا ها رو از خودمون در آوردیم عکسهاش خیلی جالب شدن اما خانم عکاس عکسها رو رو فلش بهمون نمی ده که بذارمشون تو وبلاگ شما اگه عکسها رو ،روی فلش یل سی دی گرفتین حتما بذارید تو وبلاگش ما هم ببینیم
سارا
30 تیر 90 1:21
من که هنوز عکسای آتلیه ات رو ندیدم کامیار خاله ولی مطمئنم که یکی از یکی قشنگتر و بامزه تر شده .. انشالله عکسای دومادیتو بگیری عزیز دلم .. دوستت دارم
سيدمهدي
30 تیر 90 7:35
♥[♥ سلام. بر قلبهاي آرام مادارن. ببين چقدر گل برات آوردم . حالا پس به وبلاگ آپ شدم مياي؟ ♥♥[♥.
مامان امیرعلی
30 تیر 90 19:06
آخییییییییییی عزیزم.واقعاچه صبری داشتیداسه تایی حسابی خسته شدید.ولی عوضش عکسای خوشگل گرفتید
مامان زینب
30 تیر 90 20:45
به یادگاریش می ارزه دیگهههههههه
مامان و بابا ي پارسا
31 تیر 90 3:50
سلام کاميار جون. ما تو مسابقه شرکت نکرديم ولي تصميم گرفتيم به دوست جون هامون که شرکت کردند راي بديم. يه راي مال شما طبق قولي که داده بوديم مثل بقيه معامله هم نکنيم بهتره مگه نه جيييييگر. بوووووووووسسسسسسس لينک تون کردم با اجازه
بهار(مامانی شهراد)
31 تیر 90 19:55
salam mehrabooona.webe nazi darin pishe maham biain.
زهره(مامان اهورا)
1 مرداد 90 14:33
کامیار جان هم لباسهای نو مبارک و هم عکس آتلیه مبارک مرجان جون یادت باشه عکسهای آتلیه رو برامون بذاری
مامان آبتین
1 مرداد 90 21:49
خاله جون اگه اجازه بدین لینکتون کنم
nasrin
2 مرداد 90 7:49
سلام مامان كامي خوبيد؟از عكساي اتليه كامي جون بي زحمت تو وبلاگش بزاريد.ممنونم
نازنین نرگس نفس مامان
4 مرداد 90 1:58
چه روزی داشتید درسته خسته شدید ولی پشت صحنه باحالی رو ضبط کردید حالا باهاش کلی تفریح کنید
مامان آرتین
4 مرداد 90 12:13
انشالله عکسهای دامادیش. باز خوبه که جیش کرده . آرتین یه بار که بازش گذاشتم .... امیدوارم دوست و فامیل نخونن وگرنه دیگه خونمون نمی آن!!!1
بوبی
6 مرداد 90 8:14
من بی صبرانه منتظرم که عکساش رو بزاری
آرتین خان
7 مرداد 90 18:15
خیلی جالبه تا حالا به ما هدیه ندادن این همه هم از رولان خرید کردیم! عکسشو حتما برامون بذار مامانی
zahra
9 مرداد 90 8:43
ببخشيد من نظراتت رو دير ديدم خيلي ممنون عزيزم پسر ناز شما هم خيلي با مزه است. ببوسش از طرف من. با اجازه شما رو توي وبلاگ پارسا اد كردم.
مامان امیرعلی
18 مرداد 90 19:19
وایییییییییییییییی واقعاچه روزسختی داشتید ولی به جاش عکسای خشکل خشکل دارید
مامان پارساجونی
20 مرداد 90 0:40
خوندم.خیلی باحال بود مخصوصا قسمت جیشششش
مامان امیرعلی
20 مرداد 90 1:35
آخییییییییییییییی واقعاچه روزسختی داشتید ولی بجاش عکسای خشگل خشگل داریدا
مامان ایلیا
22 مرداد 90 0:37
واقعا عجب روز پر ماجرایی داشتین خسته نباشید
مامان پرهام
28 مرداد 90 16:07
سلام همیشه به شادی!
مامان لیلا الیزه کوچولو
3 شهریور 90 1:04
کامیار عزیزم،امیدوارم وقتی بزرگ شدی و وبلاگ خود رو دیدی که مامان مرجان واست درست کرده متوجه ذوق و سلیقه سرشار مادرت بشی و همیشه قدر دان زحمات بی دریغ او باشی!
مامان آرتین
23 شهریور 90 8:13
انشالله که اذیت نمی شه . نگران نباش اونقدرهاه که می گفتن سخت نیست .
مامان امیرعلی
6 مهر 90 18:19
وای عجب ماجرای باحالی داشتین.پس کوشن عکسای آتلیه ؟


ایشالله وقتی بهمون دادن میزارم تو سایت عزیزم
مامان پارمين
11 مهر 90 15:17
سلام مرجان جونم خوبي؟؟
خيلي وقت بود بهتون سر نزده بودم ماشالا كلي آپ كردي!
منم رولان دوبار خريد كردم همين كارت را بهم داد
يكي خيابون اربابه يكي خيابون ميرزا طاهر اما هنوز هيچكدومش را نرفتم
كاشكي نمونه عكساش را بذار ي ببينم كارش چطوره و اينكه هزينه اش چقدر شد

بوسسسسسس واسه مرجان و پسرنازش
کارش خوبه عزیزم
اما انگاری تازه کاره برای تبلیغ کارش این کارو کرده
متاسفانه عکسها رو بهم روی سی دی نداده
قیمتش هم با بیرون چندان فرقی نداره عزیزم