کامیار پسرناز من

سلاااااااام پایییییییییییییز

1390/7/5 17:14
نویسنده : مامان مرجان
919 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

عاشق فصل پاییزم به خصوص ماه مهر

نه فقط به این خاطر که روز   14 مهر ماه روز تولدمهniniweblog.comبلکه به خاطر بوی مدرسه، هوای پاییزی برگهای زرد رقصنده در باد.همیشه تو این ماه احساس خوبی دارم .

خیلی وقته که نتونستم چیزی بنویسم چون خونه نبودم و بازم کلی برای مامان عزیز و باباحسین زحمت داشتیم حساب روزهاش دستم نیست اما خیلی وقته.

 

بهتره از واکسن پسری شروع کنم که کلی براش استرس داشتم آخه روزی که باید واکسن میزد سرما خورد و بماند که من چقدر هول وتکون داشتم که نکنه بازم مثل مریضی قبلی باشه که پدرمون رو در آورد ولی خوشبختانه سبک تر بود و واکسن با تاخیر یک هفته ای زده شد.

این دفعه برای اولین بار آقای پدر هم برای زدن واکسن حضور داشت و از نزدیک دید که دنیا دست کیه و چقدر سخته که خودت دست بچه ات رو بگیری تا بهش سوزن بزنن. البته این واکسن که کلی هم سخت بود به یه پا و یه دست نی نی زده شد الهی بگردم چقدر گریه کرد اما برای در امان موندن از شر ویروسها و میکروبهای بدجنسه دیگه  niniweblog.comبعد از واکسن رفتیم فروشگاه بوستان تا یه دوری بزنیم و سر پسملی گرم شه از اونجا هم براش یه جورچین میوه خریدم که قربونش برم پسرم اسم همه میوه ها رو بلد بود موز  بوتقال (پرتقال)  شیب(سیب)  انقور (انگور) هنانی(هندوانه)گولابی(گلابی). وقتی رسیدیم خونه از خستگی و به کمک استامینوفنها جیگری کمی خوابید و وقتی از خواب بیدار شد با بازی بولینگی که مامان عزیز براش خریده بود سرگرم شد و کم کم شروع کرد به راه رفتن همچین لنگ لنگون راه میرفت که نگو یه جورایی از دردش انگار خوشش اومده بود چون مدام میخندید اما همین که شب شد حالش بد شد و تب کردniniweblog.comو بهونه گیری میکرد خلاصه اون شب تا صبح بیدار بودیم و اماده باش الهی بگردم چون   پاش درد میکرد نمیتونست تو خواب وول بخوره کمرش از یه مدل خوابیدن خسته شده بود و گریه میکرد به هر حال شب به پایان اومد و درد پای کامیار 3 شاید 4 روز طول کشید چون همش میلنگید و راه میرفتنیشخند

niniweblog.com

توی این مدت یه سفر یه روزه هم به شمال داشتیم که حسابس بهمون خوش گذشتniniweblog.com البته این بار کامیار آب بازی نکرد و نمیدونم چرا از بغل بابایی تکون نخورد آخه از شنهایی که میرفت توکفشش ،البته کفش که نه صندلش، بدش می اومد niniweblog.com  البته نا گفته نماند که وقتی رفتیم رستوران نارنجستان شهر نور که ناهار بخوریم کامیار خان چه کارا که نکردن. حسابی از دستش عصبانی بودم چون هوا هم کمی گرم بود و کامیار هم به هیچ صراطی مستقیم نمیشدniniweblog.com من هم اولش دعواش کردم اما بعد از دل هم بیرون آوردیمniniweblog.com

niniweblog.com

بالاخره بخت پارک ارم هم باز شدniniweblog.com

اولش من و کامیار و خاله فرزانه با شهرزاد و شادی رفتیم آقای پدر هم طبق معمول در جوار خانواده محترمشان بودن اما نمیدونم چی شد رضایت دادن که کمی هم با همسر و فرزندشون وقت بگذرونن و به جمع ما ملحق شدن . مامان عزیز سرش درد میکردو همراه ما نیومد اما سوروسات ما رو ردیف کرده بود و ما از ناهار رفتیم اونجا و تا عصری روی چمنها و زیر سایه درختها ناهار خوردیم و بلالی و چایی و ...niniweblog.com ( البته دودی نیستیما این فقط عکسه)کامیار هم همه جور آتیشی سوزوند و از ساعت 8 صبح که بیدار شده بود تا ساعت 5 بعدازظهر نخوابید بالاخره از خستگی ساعت 5 بعدازظهر غش کرد و آقای پدر پیش کامیار موند و ما رفتیم لونا 1 و حسابی حال کردیم ماشین برقی ... سورتمه .....niniweblog.comخلاصه کامیار بیدار شد و خواستیم سوار هلکوپتری که مخصوص بچه هاست بکنیمش که ترسید ..... سوار اسب خوشگلا که میچرخن هم نشد و به همین اکتفا کرد که با شهرزاد روی صفحه گردونش بایسته و از آهنگش لذت ببره...... از بازی قو هایی که روی آب میچرخیدن هم خوشش اومد من هم باهاش سوار شدم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که من هم کلی حال کردمniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آرتین
6 مهر 90 9:21
الهییییییی . خدا رو شکر تا 6 سالگی دیگه واکسن ندارن .
ماشالله خوب حرف می زنه ها

همیشه به سفر و تفریح و شهربازی و ... .
آرتین هم از اسبها خوشش نیومد و وقتی گذاشتیم تو هلیکوپتر ترسید!
من هم گاهی با آرتین می رم و از سرسره های شهر بادی سر می خورم . به بهانه آؤتین به کام خودم


خوبه که ما هم به بهونه این وروجکها یه حالی میکنیم به یاد بچه گیها

سودابه
6 مهر 90 20:17
سلام دوست خوبم . شرمنده ام . من همیشه در مناسبتها به خصوص بر طبق لیست آخرین نظرات برای همه کسانی که حتی یه بار با هم پیام ردوبدل کرده ایم پیام میفرستم . امیدوارم اشتباهی نشده باشه و برای شما هم حتما فرستاده باشم .باز هم ممنون از محبتت و ببخش .


مسئله ای نیست مهم اینه که گاه گاهی البته یک کم زودتر به همدیگه سر بزنیم عزیزم دوست دارم
نازنین نرگس نفس مامان
7 مهر 90 0:44
سلام خانمی خدا رو شکر که واکسنای گل پسر تا مدت زیادی تعطیلههمیشه به سفر و خوشگذرونی خانمی میبینم که حسابی ترکوندی و خوش بودی همیشه به خوشگذرونی


مرسی عزیزم ایشالله که دنیا هم برای شما همیشه به کام باشه
مامان ماهان
9 مهر 90 9:33
خدارو شکر که واکسنها تموم شده
الهی همیشه خووووووووووووووو ش باشین


مرسی گلم شما هم همیشه سر حال باشین ایشالله