کامیار پسرناز من

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین

1390/7/9 15:50
نویسنده : مامان مرجان
970 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم کامیار جون

این روزا خیلی شیطون بلا شدی

 

همیشه ما به تو امر و نهی میکنیم و  سعی میکنیم که خیلی چیزها یادت بدیم آنقدر که گاهی یادمون میره که اول باید رفتار خودمون رو اصلاح کنیم.

اما تو با رفتارهات ما رو به خودمون آوردی !!!!!

چند روز پیش که سوار ماشین بودیم بابا نگه داشت کنار خیابون تا بره از مغازه چیزی بخره من همیشه این جور وقتها  به بابا میگم  " اینم ببر " و منظورم از اینم تو هستی اما این دفعه چیزی نگفتم بابا که پیاده شد تو یه کمی غرغر کردی و شیشه ماشین رو دادی پایین و سرت رو از ماشین کردی بیرون و بلند فریاد زدی ............ 

اینم ببر ..... بابا..... بابا ...... اینم ببر !!!!!!!!!!!!!!!

منظورت این بود که کامیارو ببر اما دقیقا جمله منو تکرار کردی بابا هم صدای تو رو شنید و زود اومد و اولش کلی خندیدیم از حرفی که زدی، اما بعد که در موردش فکر کردم دیدم تو چقدر نسبت به رفتار ما حساس هستی و حواست به همه چیز هست راستش از خودم خجالت کشیدم خوب میتونستم به جای این عبارت جمله قشنگتری رو بگم مثلا بگم "بابایی کامیار جون رو هم ببر" اینجوری هم قشنگتره هم اگر تو تکرارش کنی خوبه

"کامیار جون"  کجا و........ "اینم"  کجااااااا  ؟

 

یه کار جالبه دیگه هم کردی این بود که دیروز داشتیم با هم لگو بازی میکردیم تو اواخرکار خسته شدی و شروع کردی به شیطنت و لگو ها رو پرت میکردی سمت من ... من هم مدام بهت میگفتم نکن ... پرت نکن ... پرت کردن کار خوبی نیست ... پرت نکن عزیزم ....

خلاصه رضایت دادی و دست از پرت کردن کشیدی .یکی از لگوها رو برداشتی و رفتی سمت بابا و دادی دستش و رفتی سراغ بازی.....

چند دقیقه بعد بابا که مونده بود با اون لگو چی کار کنه پرتش کرد سمت بقیه لگوها که هنوز وسط اتاق ولو بود که ناگهان تو که مشغول بازی بودی نمیدونم از کجا متوجه شدی که فریاد کشیدی .....

پرت نکون ...... پرت نکون !!!!!!!!!!

بعد دوان دوان رفتی لگو رو آوردی دادی به بابا و دوباره گفتی پرت نکون اما چند ثانیه بعد با یک لبخند کاملا موزیانه لگو رو از دست بابایی گرفتی و پرتش کردی و یه صدای پیروزمندانه از خودت در آوردی و شاد و سر حال رفتی دنبال ادامه بازیت.

 

واقعا که عجب چیزیه دنیا گهی زین به پشته و گهی پشت به زینه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

زهره(مامان اهورا)
10 مهر 90 8:53
چقدر پستت جالب بود! واقعا بچه ها عین رفتارو کلمات ما رو تکرار میکنن....
بووووووووووووووووووووس برای کامیار باهوش


آره واقعا .
تو هم از طرف من و کامیار اهورا جون رو ببوس
بوبي
10 مهر 90 10:42
منم اين روزها حس ميكنم كه ويانا خيلي خوب داره ميفهمه ما چي ميگيم و چه ميكنيم ديگه بايد خيلي مراقب رفتارمون باشيم
مامان امیرعلی
10 مهر 90 22:52
سلام خانمی کم پیداییماشالله پسرباهوشی داری خیلی پستت باحال بود


مرسی عزیزم
مامان آرین
12 مهر 90 19:53
سلام عزیزم ممنون به وبلاگم سرزدید عزیزم من برای بار اول آرین رو حموم بردم نه اینکه کلا بار اول حموم رفتنش باشه کامیار ناز رو از طرف من ببوسید



عزیزم مسلمه که این بار اول حمام رفتنش نبوده من هم خودت رو گفتم ای وللللللل
سودابه
13 مهر 90 0:49
مامان مرجان عزیز و کامیار گلم ، شما دوستان خوب و همیشگی ما هستید . اگر کوتاهی شده به خاطر گرفتاریهامون بوده . خیلی دوستون داریم.



ما هم شما رو دوست داریم دوست گلم
مامان پرهام
13 مهر 90 16:06
سلام نظرم ثبت نشد! خاطره ی اینم و کامیار خیلی جالب و آموزنده بود
مامان آرتین
16 مهر 90 19:02
خیلی جالب و پند آموز بود . واقعاً بچه ها دوربین فیلم برداری هستند
فرشته
17 آبان 91 12:32
خدا واست نگهش داره!!!از طرف خاله فرشته بوس بوسیش کن!!!