گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
عزیزم کامیار جون
این روزا خیلی شیطون بلا شدی
همیشه ما به تو امر و نهی میکنیم و سعی میکنیم که خیلی چیزها یادت بدیم آنقدر که گاهی یادمون میره که اول باید رفتار خودمون رو اصلاح کنیم.
اما تو با رفتارهات ما رو به خودمون آوردی !!!!!
چند روز پیش که سوار ماشین بودیم بابا نگه داشت کنار خیابون تا بره از مغازه چیزی بخره من همیشه این جور وقتها به بابا میگم " اینم ببر " و منظورم از اینم تو هستی اما این دفعه چیزی نگفتم بابا که پیاده شد تو یه کمی غرغر کردی و شیشه ماشین رو دادی پایین و سرت رو از ماشین کردی بیرون و بلند فریاد زدی ............
اینم ببر ..... بابا..... بابا ...... اینم ببر !!!!!!!!!!!!!!!
منظورت این بود که کامیارو ببر اما دقیقا جمله منو تکرار کردی بابا هم صدای تو رو شنید و زود اومد و اولش کلی خندیدیم از حرفی که زدی، اما بعد که در موردش فکر کردم دیدم تو چقدر نسبت به رفتار ما حساس هستی و حواست به همه چیز هست راستش از خودم خجالت کشیدم خوب میتونستم به جای این عبارت جمله قشنگتری رو بگم مثلا بگم "بابایی کامیار جون رو هم ببر" اینجوری هم قشنگتره هم اگر تو تکرارش کنی خوبه
"کامیار جون" کجا و........ "اینم" کجااااااا ؟
یه کار جالبه دیگه هم کردی این بود که دیروز داشتیم با هم لگو بازی میکردیم تو اواخرکار خسته شدی و شروع کردی به شیطنت و لگو ها رو پرت میکردی سمت من ... من هم مدام بهت میگفتم نکن ... پرت نکن ... پرت کردن کار خوبی نیست ... پرت نکن عزیزم ....
خلاصه رضایت دادی و دست از پرت کردن کشیدی .یکی از لگوها رو برداشتی و رفتی سمت بابا و دادی دستش و رفتی سراغ بازی.....
چند دقیقه بعد بابا که مونده بود با اون لگو چی کار کنه پرتش کرد سمت بقیه لگوها که هنوز وسط اتاق ولو بود که ناگهان تو که مشغول بازی بودی نمیدونم از کجا متوجه شدی که فریاد کشیدی .....
پرت نکون ...... پرت نکون !!!!!!!!!!
بعد دوان دوان رفتی لگو رو آوردی دادی به بابا و دوباره گفتی پرت نکون اما چند ثانیه بعد با یک لبخند کاملا موزیانه لگو رو از دست بابایی گرفتی و پرتش کردی و یه صدای پیروزمندانه از خودت در آوردی و شاد و سر حال رفتی دنبال ادامه بازیت.
واقعا که عجب چیزیه دنیا گهی زین به پشته و گهی پشت به زینه