کامیار پسرناز من

روزهای اول با تو بودن

1389/11/2 15:39
نویسنده : مامان مرجان
287 بازدید
اشتراک گذاری

هم برای تو سخته هم برای من

خیلی مشکل بود هر چی بگم کمه. اصلا روحیه خوبی نداشتم. مفصلش رو وقتی بزرگ شدی برات تعریف میکنم ......

همین قدر بدون که خیلی سخت بود. تو مدام دل درد میکردی.......... همه زحمتهامون با مامان عزیز بود ........... من حتی نمیتونستم تو رو بشورم ......... بخیه هام خیلی درد میکرد ........... به خاطر سری اتاق عمل کتفم درد شدیدی داشت ............ از همه مهمتر اینکه بابا هم همش صبحها مارو تنهامیزاشت و میرفت خونه مامانش شب ساعت ۱۱ می اومد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو خیلی آروم شیر میخوردی شبها هم سر یک ساعت بیدار میشدی و شیر میخواستی ۲۰ دقیقه طول میکشید تا سیر بشی البته فکر کنم از خستگی مک زدن خوابت میبرد.

چون همش دل درد داشتی من فکر میکردم به خاطر شیر منه و عذاب وجدان شدیدی داشتم. هیچی نمیخوردم البته اوضاع روحیم هم بی تاثیر نبود. تو همون ۱۰ روز اول ۱۰ کیلو کم کردم.

شبها میترسیدم بخوابم سعی میکردم بیدار باشم میترسیدم تو رو تنها بزارم اما بعد از مدتی خستگی امانم رو برید. علاوه بر اینها چون خونه مامان عزیز بودیم فشار روحیم بیشتر بود. جریانش خیلی زیاده بعدا حتما برات میگم تو باید همه اینها رو بدونی اما به وقتشه ...............

 

به هرحال همش شدبرامون یه خاطره .............خاطره با تو بودن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)