به خونه خوش اومدی گلکم
قربونت برم ۲۳ بهمن عصری حدودای ساعت ۲ از بیمارستان مرخص شدیم هنگام بیرون اومدن یه قطره فلج اطفال هم بهت دادن. یادمه روز سردی بود .
بابا تند رانندگی میکرد و هی می انداخت تو چاله چوله های خیابون. از درد من که خبر نداشت. تو عقب تو بغل مامان عزیز بودی. سر راه رفتیم خونه خاله فرزانه تا با اونها بریم گوسفندبگیریم.
گوسفند هم برات کشتیم و چشمت روزت بد نبینه یه غوغایی تو ماشین راه انداخته بودی که نگو. آخه پی پی کرده بودی و همه جا رو روسرت گذاشتی . تو باغی که گوشفندا بودن تو ماشین با چه دردسری تو اون هواس یرد مامان عزیز عوضت کرد و بالاخره آروم شدی.
خلاصه ساعت ۵ رسیدیم خونه خاله هاله حیاط رو آب پاشی کرده بود و اسفند به دست منتظر ورود عالیجناب بود.
اون روز عصری حسابی با خاله ها خندیدیم و گاهی هم از درد به خودم میپیچیدم و حسابی گریه میکردم.
دوست دارم خیلی زیاد.