کامیار پسرناز من

اولین لحظات زندگی

1389/11/1 17:06
نویسنده : مامان مرجان
314 بازدید
اشتراک گذاری

یک ساعت بعد از اینکه ازاتاق عمل بیرون اومدم، آوردنت به اتاق

همراه تو یه پرستار هم اومده بود تا بهت کمک کنه که شیر خوردن یاد بگیری. من و مامان عزیز تو اتاق بودیم و صدای گریه تو اتاق رو پر کرده بود آخه حسابی گرسنه بودی اما شیر نمیخوردی. بابا رفته بود که شیرینی بگیره همین که اومد تو اتاق تو هم شیر خوردن رو شروع کردی. دورت بگیری مک زدنت چقدر نازه مامانی.

بعد از شیر خوردن یه کمی خوابیدی بعد بیدار شدی و دوباره شیر خوردی یه پی پی  حسابی هم کردی و مامان عزیز تمیزت کرد در ضمن در حین تعویض یه جیش درست و حسابی رو دست مامان عزیز کردی ...... بعدش کلی سر حال بودی و مشغول کنجکاوی. با چشم کاملا باز سعی میکردی همه چیز رو نگاه کنی از همون اول حواست کلی جمع بود و هوشیار بودی به صدا کاملا عکس العمل نشون میدادی و سرت رو به سمت صدا برمیگردوندی.

بعد از ظهر هم همه اومدن دیدنت. و وااااااااااااااااااااااااااااااااااای از شب اول

 

بابا ساعت ۷ بعد از ظهر رفت و من و تو مامان عزیز تنها موندیم. سر شب که اومدنومن و مجبور کردن که راه برم نمیدونی چقدر سخت بود سرم گیج میرفت و از درد همش گریه میکردم. انقدر درد داشتم که مدام بهم مسکن میزدنآخر هم داروی خواب آور بهم دادن و خوابیدم و تو موندی با مامان عزیز........... تا صبح هم کلی گریه کردی و پرستار دو بار اومد تو اتاقتا ببینه که جریان چیه!!!!!!!!!!!!!!  شب سختی بود ولی .........

به هر حال صبح شد  دکتر اجازه داد تا عصر مرخص بشیم.                     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم(مامان پارمین)
2 بهمن 89 0:27
lمبارک باشه خانومییییییی