کامیار پسرناز من

یک سال پیش در چنین روزی

  عزیز دلم سال گذشته یه شبی مثل دیشب شما تو دل مامانی تکون نمیخوردی!!!!  هر چی هم شیرینی شکلات میخوردم عکس العمل نشون نمیدادی. با کلی نگرانی رفتیم دکتر توی راه چون بابایی عجله داشت نزدیک تصادف کنیم اما به خیر گذشت خلاصه دکترت خاله ترسا بعد از معاینه گفت هنوز نینی آماده اومدن به صورت طبیعی نیست تکونهاش هم خیلی کمه به نظرمن بریم بیمارستان همین الان سزارین کن. من که دوست داشتم طبیعی به دنیا بیای اصرار کردم که اگه هنوز وقت داریم صبر کنیم. با اصرار من دکتر ما رو فرستاد یه جایی که سونو گرافی بیولوژیکی انجام بدن یعنی دونه دونه حرکاتهات رو در دقیقه بشمرن. خلاصه بیشتر از نیم ساعت سونو طول کشید و برای آخرین بار چ...
21 بهمن 1389

مادرانه

عزیزم صبح که برات نوشتم فوق العاده خوشحال بودم اما الان دلم گرفته خیلی هم گرفته. ************************************ امروز زنگ زدم به مادربزرگت دعوتشون کردم که پس فردا بیان خونه ما تا تولد تو رو جشن بگیریم. اما درست مثل روزی که برای جشن نامگذاریت دعوتشون کردم قبول نکردن. دلایلش رو حتما حتما حتما در آینده برات تعریف میکنم. تو میتونی از زندگی من و پدرت خیلی چیزها یاد بگیری. *******************************   امروز نگرانی من نسبت به تو چندین برابر شده بیشتر از اینکه نگران رفتار تو با خودم در آینده باشم نگران این هستم که من نسبت به تو و همسرت و نینیهای گلت چطور رفتار خواهم کرد. باید خیلی چیزها یاد...
21 بهمن 1389

شمارش معکوس تولد

  وای گل خوشگلم فقط سه روز مونده به تولد یک یالگی ات . ماشالله دیگه داری بری خودت مردی میشی من وبابایی از این که گلی مثل تو داریم خوشحالیم   ...
20 بهمن 1389