کامیار پسرناز من

یک روز پر ماجرا در آتلیه

امروز رفته بودیم آتلیه چند روز پیش رفته بودیم رولان خرید  که بعد از خرید آقای مغازه دار محترم گفتن ما یه هدیه براتون داریم اون هم یه عکس رایگان در آتلیه است که با کارت ما بهتون میدهند. خلاصه ما کلی حال کردیم و اومدیم خونه وقتی زنگ زدیم گفتن که برای روز چهارشنبه که امروز باشه وقت میدن ساعت 11 صبح.......... امروز آقای کامیار ساعت 10:30 از خواب بیدار شدن و آقای پدر براشون تخم مرغ درست کرد و مادر خانومی  هم دونه دونه لباسهای ایشون رو اتو میزدن. کامیار کوچولو یه کمی تخم مرغ میل فرمودن و یه حمام هم کرد   و راهی شدیم. اول که کلی گشتیم دنبال آتلیه خانمی که آدرس میداد معلوم نبود کجا رو آدرس میده ...
29 تير 1390

اولین آب تنی تو دریا

یوهووووووووووووووو رفتیم شمال   از کجا بگم از کجا شروع کنم راستش اول تیر ماه بود که رفتیم تهران . بعد از دو سه روز بابا پیشنهاد داد که بریم شمال یعنی سوم تیر ماه من اولش کمی شک کردم  که بریم یا نه اخه تو این هوا یه کمی ترسیدم که کامیار گرما زده بشه اما عکسای دوست جونای کامیار مثل عکسای ویانای گلم که تو شمال انداخته بود منو وسوسه کرد  و بار و بندیل رو جمع کردیم ساعت 5 بعد از ظهر به راه افتادیم وسطای جاده چالوس کامیار جون جون خوابش برد و من اونو گذاشتم رو صندلی عقب و خودم برای اولین بار جلو تنها نشستم بابا هم صدای موسیقی رو زیاد کرد و تو این پیچ و خمهای جاده یادی از ایام گذشته و شاید جوونی کردی...
27 تير 1390

کارهایی که کامیار شیطون ما انجام میده

  اول از همه بگم که این روزا بازار حمام و آب تنی داغ داغه. هر روز پسر خوشگل ما یه آب بازی حسابی میکنه . بستگی داره که شکم مبارکشون کی کار کنه اگر ظهر باشه بعد از خوردن غذا ( البته مدتی پس از هضم غذا ) میریم آب بازی و حدود 20 دقیقه من باید بشینم و پر و خالی کردن آب و دست زدن زیر آب و شلپ شلوپ نگاه کنم تازه بعد از 20 دقیقه که میگم کامیار خوب حالا دیگه بریم میگه :   نه    و انقدر هم محکم میگه که آدم جرات نمیکنه بهش دست بزنه .......... خلاصه با هرکلکی که شده میارمش بیرون و دیگه حسابی مست خواب میشه و دو ساعت و نیم گاهی هم سه ساعت میخوابه.. چه خوب   چند روزیه که گوش شیطون کر پسر شیطون ما عاقل تر...
31 خرداد 1390

بعد از کلی تاخیرررررررررر

بالاخره قسمت شد تا ما هم به وبلاگ پسرنازمون سر بزنیم حرف خیلی دارم که بگم انقدر هست که نمیدونم از کجا بگم کامیار مامان این روزا خیلی بهونه گیر شدی نمیدونم چرا ........... ولی حتما باز هم به خاطره دندونات هستن ..... امان از دست دندونها دندونهای نیش بالایی هر دوشون با هم دارن در میان خیلی سخته نه گلم میدونم ......... دو تا دندونای نیش پایین هم در بیاد دیگه تا مدتی راحت میشی . خیلی هم بی اشتها شدی البته این چیز تازه ای نیست بی اشتهایی اکثر مواقع همراهت بوده این رو هم نمیدونم چرا .......... مامانم تو یه بابا به شکمویی بابا داری پس چرا بی اشتهایی .............. این رو هم میزاریم رو حساب دندون درآوردن. تازگیها یه کمی میونه بهتری با تخم م...
30 خرداد 1390

بازدید از باغ وحش

چند روز پیش یعنی 27 خرداد که میشد روز جمعه تصمیم گرفتیم که بریم باغ وحش..........   شهرزاد و شادی هم خونه مامان عزیز بودن و قرار شد که همگی بریم باغ وحش پارک ارم. از بابایی تعجب کردم که بدون دردسر قبول کرد ............ به هر حال ساعت ده و نیم رسیدیم اونجا و اول از همه یه عکس با کانگوروی دم در ورودی گرفتیم .... تو یه کوچولو بی حال بودی انگاری خوابت می اومد پستونکت رو هم ول نمیکردی اینم عکسش: هیجان ما از تو بیشتر بود تو انگاری که نه انگاری ......... به هر حال شتر دیدم ... خرس دیدیم ... یه عالمه میمون و شانپانزه دیدیم ..... یه دنیا آهو دیدیم .... شیر و پلنگ دیدیم که انقدر بی حال بودن آدم فکر می...
30 خرداد 1390

3 ساعت، تنها با بابایی

گلکم امروز شدی یک سال و 4 ماهه 4 ماهت تموم شد میری تو ماه 5 خوشگلم   نمیرسم همه کارهاتو بنویسم فقط خواستم بگم که فردا میریم تهران و احتمالا روز پدر تهران باشیم بعد که برگشتیم میام مینویسم چه کارایی میکنی امروز رفته بودی با بابایی تعمیرگاه تا ماشین رو راست و ریست کنین برا سفر آماده بشه الهی بگردم از ساعت 6 رفتین تا 9 شب . بابا گفت پسر خوبی بودی و یه موز درسته هم خوردی انگاری بهتون کلی خوش گذشته. ما هم قرار بود امشب بریم ولی چون شماها دیر اومدین فردا صبح زود راه میافتیم. به بابا که خیلی خوش گذشته چون برای اولین بار بود که به مدت 3 ساعت با تو تنها بوده. ...
23 خرداد 1390