کامیار پسرناز من

شب نامگذاری مینوشی

  گل نازم کامیار   کامیار یعنی موفق... به آرزو رسیده ..... کامیاب **************************** نامگذاری هم جریان داره گلم تو تا شب آخر هنوز اسم نداشتی و نی نی صدات میکردیم. آخه من اسم رادین دوست داشتم و بابا آرین خلاصه تفاهم نداشتیم تا اینکه شب آخر فکر کردم دیدم که هر مسئله ای که مربوط به تو میشه راحت انجام میشه و زود به نتیجه میرسه. کارهای مربوط به بیمارستان.. دکتر .. بیمه .. خلاصه دیدم اسم کامیار برازنده تو است گذشته از آن به فامیلیت هم میاد. کامیار کربلایی متولد ۲۲/۱۱/۸۸ میبینی حتی روز تولدت هم ردیفه ساعت ۸:۴۰ صبح ***************************** خیلی خوش گذشت مامان عزیز ب...
2 بهمن 1389

روزهای اول با تو بودن

هم برای تو سخته هم برای من خیلی مشکل بود هر چی بگم کمه. اصلا روحیه خوبی نداشتم. مفصلش رو وقتی بزرگ شدی برات تعریف میکنم ...... همین قدر بدون که خیلی سخت بود. تو مدام دل درد میکردی.......... همه زحمتهامون با مامان عزیز بود ........... من حتی نمیتونستم تو رو بشورم ......... بخیه هام خیلی درد میکرد ........... به خاطر سری اتاق عمل کتفم درد شدیدی داشت ............ از همه مهمتر اینکه بابا هم همش صبحها مارو تنهامیزاشت و میرفت خونه مامانش شب ساعت ۱۱ می اومد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو خیلی آروم شیر میخوردی شبها هم سر یک ساعت بیدار میشدی و شیر میخواستی ۲۰ دقیقه طول میکشید تا سیر بشی البته فکر کنم از خستگی مک زدن خوابت میبرد. چون...
2 بهمن 1389

به خونه خوش اومدی گلکم

قربونت برم ۲۳ بهمن عصری حدودای ساعت ۲ از بیمارستان مرخص شدیم هنگام بیرون اومدن یه قطره فلج اطفال هم بهت دادن. یادمه روز سردی بود . بابا تند رانندگی میکرد و هی می انداخت تو چاله چوله های خیابون. از درد من که خبر نداشت. تو عقب تو بغل مامان عزیز بودی. سر راه رفتیم خونه خاله فرزانه تا با اونها بریم گوسفندبگیریم. گوسفند هم برات کشتیم و چشمت روزت بد نبینه یه غوغایی تو ماشین راه انداخته بودی که نگو. آخه پی پی کرده بودی و همه جا رو روسرت گذاشتی . تو باغی که گوشفندا بودن  تو ماشین با چه دردسری تو اون هواس یرد مامان عزیز عوضت کرد و بالاخره آروم شدی. خلاصه ساعت ۵ رسیدیم خونه خاله هاله حیاط رو آب پاشی کرده بود و اسفند به دست...
2 بهمن 1389

اولین لحظات زندگی

یک ساعت بعد از اینکه ازاتاق عمل بیرون اومدم، آوردنت به اتاق همراه تو یه پرستار هم اومده بود تا بهت کمک کنه که شیر خوردن یاد بگیری. من و مامان عزیز تو اتاق بودیم و صدای گریه تو اتاق رو پر کرده بود آخه حسابی گرسنه بودی اما شیر نمیخوردی. بابا رفته بود که شیرینی بگیره همین که اومد تو اتاق تو هم شیر خوردن رو شروع کردی. دورت بگیری مک زدنت چقدر نازه مامانی. بعد از شیر خوردن یه کمی خوابیدی بعد بیدار شدی و دوباره شیر خوردی یه پی پی  حسابی هم کردی و مامان عزیز تمیزت کرد در ضمن در حین تعویض یه جیش درست و حسابی رو دست مامان عزیز کردی ...... بعدش کلی سر حال بودی و مشغول کنجکاوی. با چشم کاملا باز سعی میکردی هم...
1 بهمن 1389

لحظه دیدار

"گل نازم هر چی صبرکردم خودت نیومدی" راستش رو بخوای من از ۷ بهمن منتظر بودم آخه میخواستم زایمان طبیعی داشته باشم اما هر چی صبر کردیم تو نیومدی که نیومدی.......... ۲۰ بهمن ماه بود که متوجه شدم تو توی دلم اصلا تکون نمیخوری هر چی هم شکلات میخوردم فایده نداشت انگار نه انگار. وقتیبا دکتر صحبت کردم گفت سریع بیا مطب........  تو راه بابا  بس که عجله داشت نزدیک بود تصادف کنیم. بعد از کلی سونو گرافی متوجه شدیم که خدا رو شکر صحیح و سالمی دکتر گفت بیا همین امشب بریم بیمارستان سزارین بشی من بعید میدونم این گل پسر خودش بیاد. ولی من قبول نکردم و آخرین مهلت شد پنج شنبه ۷ صبح. خلاصه این دو روز کلی استرس داشتم و تو ناز کردی و نیومدی. باز هم ...
1 بهمن 1389

وای خدا نی نی اومده تو دلم

عزیز دل مامان   الان نزدیک به یکساله که تو پیش منی البته خیلی قبل تر از اینها تو با من بودی. دقیقا از اوائل اردیبهشت. البته ۷ تیر ۸۸ بود که فهمیدم تو توی دلمی.   من همه مطالب رو برات توی سالنامه نوشتم اما یه کمی رو هم اینجا برات میگم..   یادت میاد وقتی تودلم بودی ما بوشهر زندگی میکردیم. باید شبایی که میرفتیم کنار دریا و با هم قدم میزدیم یادت باشه. من و تو ۷ دی ۸۸ از بوشهر اومدیم بیرون و رفتم تهران تا برای زایمان آماده بشم. این مدت پیش مامان عزیز بودیم . مامان عزیز جون هم کلی زحمت کشیده بود برات سیسمونی خریده بود با کمک خاله فرزانه و خاله هاله. اتاقت را چیدیم خیلی ناز شده فقط تو رو کم د...
1 بهمن 1389