کامیار پسرناز من

امروز شاید یه روز بزرگ باشه برامون

حضورت به من انرژی میده قربون شکل ماهت برم امروز من برای کارشناسی ارشد ثبت کردم . اردیبهشت امتحانشه . دو سال پیش هم این کار رو کردم و قبول شدم اونم دولتی اما مشهد نمیشد برم آخه اون موقع ما بوشهر بودیم . سال بعدش هم که تو توی دلم بودی . دیگه قصد نداشتم درس بخونم اما حضور تو بهم انرژی زیادی میده . دوست دارم بخونم برای خودم  برای زندگیمون و بیشتر از همه برای تو. برای آینده تو. یه مادر تحصیل کرده بهتر میتونه بچه اش رو راهنمایی کنه و الگوی بهتری برای نینی دلبندشه. امیدوارم قبول بشم و بتونم به هدفم برسم البته بماند که با وجود پسر ناز شیطونی مثل شما خیلی مشکله اما من سعی خودم رو میکنم. باید این کار رو بکنم . من دوست دار...
20 بهمن 1389

الهی شکر

دورت بگردم مامان خدا نگه دارت باشه با این الهی شکر گفتنت قشنگم.     اینو تازه یاد گرفتی دو روز باهات کار کردم تا بعد از هر وعده غذایی دستهات رو بالا ببری و خدا رو به خاطر نعمتهایی که به ما داده شکر کنی. من هم خدا رو شکر میکنم که گلی مثل تو رو به من داد.       ...
18 بهمن 1389

کامیار جونم چیزای جدید یاد گرفته

چند روز مونده تا تولد یه سالگی ات عزیزم و تو داری هر روز چیزای جدید یاد میگیری. بلد شدی سرسری کنی ............ وقتی بهت میگم کلاغه چی میگه؟ یه چیزی بین قا ویا خا میگی . خلی سعی کردی تا اینو یاد بگیری.   ...
14 بهمن 1389

نی نی نانای یاد گرفته

    قربون اون رقصیدنت برم . چه با مزه می رقصی تا چند روز پیش دستت رو از ناحیه آرنج تکون میدادی و نانا میکردی حالا یاد گرفتی مچ دستت رو هم میچرخونی. خدا جونننننننننننننننننننننم. ...
14 بهمن 1389

چه شبی بود دیشب ......... به یاد ماندنی

وای گل نازم   جونم برات بگه شما دیشب از ساعت ۸ خوابت می اومد و میخواستی که بخوابی ولی چون بد موقع کلی با هم بازی کردیم که یک کم ساعت بگذره که حداقل بشه خوابه شبت. بالاخره ساعت شد ۱۰ شب و شما هم به خواب خیلی نازی فرورفتی و من از دست شما آقا پسر گل که حتی یه وقت خالی برای من نمیزاری که حمام برم فرصت رو غنیمت شمردم و حمام رفتم وآشپزخونه رو مرتب کردم وبه هر حال کارهام تا ساعت ۱۲ شب طول کشید دیگه خیلی خسته بودم . شما رو بغل کردم که ببرمت توی تختت بخوابی که ........................................... بیدار شدی . وایییییییییییییی مگه دیگه خوابیدی ....... بهونه گیر هم شده بودی ......... از صدا...
14 بهمن 1389

گنگیشت کوچولو میخواد فیلسوف بشه !!

قربونت برم مامانی که از الان به دنبال علم و دانشی دست رو چه کتابای اساسی هم میزاری "نصیحت مادرانه" عزیزتر از جانم نمیدونم در آینده عهده دار چه شغلی خواهی شد و سرنوشت چه چیزی برایت رقم خواهد زد اما همیشه همه چیز را به دست سرنوشت نسپر .... خودت سرنوشتت رو به دست بگیر ...
9 بهمن 1389

وای چه سرگرمیهایی

میدونی گلم برای تشویق خلاقیت و پرورش استعدادت چی کار کردم   با کمک مامان عزیز برات کاردستیهایی درست کردیم و به در و دیوار خونه چسبوندیم ببین::     این یکی رو هم زدم به یخچال تا هر وقت که میای تو آشپزخونه سرت باهاش گرم باشه.     الان دیگه وقتی بهت میگم زرافه کو ؟؟؟ میدونی زرافه چیه و چه شکلی و کجاست. سریع پنجره اتاقت رو نشون میدی. وقتی هم میگم خونه کامیار کو؟ سریع میری نشون میدی. یه چیز جالب یکی از گلهای کاغذی رو کندی انداختی زمین حالا هر وقت میگم گلت کو به زمین نگاه میکنی ودنبالش میگیردی.   ...
9 بهمن 1389

گنجیشک کوچولوی جیغ جیغووووو

  وای خدامیخوام حرف بزنم نمیشه ..... پس جیغ میزنم   این یه نی نی نازه که هر چی میخواد جیغ میزنه حالا تو باید بفهمی که منظورش چیه.     همین امروز هر چی توپ کوچولو داشتی ریخته بودی تو لباس شویی و هی جیغ میزدی و لباس شویی را نشون میدادی. تازگیها لباسشویی برات شده یه سرگرمی اساسی. خلاصه منظورت این بود که توپهاتو نجات بدم چون وقتی همه اونها رو برات درآوردم کلی ذوق کردی. جالب اینکه در لباس شویی رو هم بسته بودی. شیطون بلای مامان ...
9 بهمن 1389