کامیار پسرناز من

اولین لحظات زندگی

یک ساعت بعد از اینکه ازاتاق عمل بیرون اومدم، آوردنت به اتاق همراه تو یه پرستار هم اومده بود تا بهت کمک کنه که شیر خوردن یاد بگیری. من و مامان عزیز تو اتاق بودیم و صدای گریه تو اتاق رو پر کرده بود آخه حسابی گرسنه بودی اما شیر نمیخوردی. بابا رفته بود که شیرینی بگیره همین که اومد تو اتاق تو هم شیر خوردن رو شروع کردی. دورت بگیری مک زدنت چقدر نازه مامانی. بعد از شیر خوردن یه کمی خوابیدی بعد بیدار شدی و دوباره شیر خوردی یه پی پی  حسابی هم کردی و مامان عزیز تمیزت کرد در ضمن در حین تعویض یه جیش درست و حسابی رو دست مامان عزیز کردی ...... بعدش کلی سر حال بودی و مشغول کنجکاوی. با چشم کاملا باز سعی میکردی هم...
1 بهمن 1389

لحظه دیدار

"گل نازم هر چی صبرکردم خودت نیومدی" راستش رو بخوای من از ۷ بهمن منتظر بودم آخه میخواستم زایمان طبیعی داشته باشم اما هر چی صبر کردیم تو نیومدی که نیومدی.......... ۲۰ بهمن ماه بود که متوجه شدم تو توی دلم اصلا تکون نمیخوری هر چی هم شکلات میخوردم فایده نداشت انگار نه انگار. وقتیبا دکتر صحبت کردم گفت سریع بیا مطب........  تو راه بابا  بس که عجله داشت نزدیک بود تصادف کنیم. بعد از کلی سونو گرافی متوجه شدیم که خدا رو شکر صحیح و سالمی دکتر گفت بیا همین امشب بریم بیمارستان سزارین بشی من بعید میدونم این گل پسر خودش بیاد. ولی من قبول نکردم و آخرین مهلت شد پنج شنبه ۷ صبح. خلاصه این دو روز کلی استرس داشتم و تو ناز کردی و نیومدی. باز هم ...
1 بهمن 1389

وای خدا نی نی اومده تو دلم

عزیز دل مامان   الان نزدیک به یکساله که تو پیش منی البته خیلی قبل تر از اینها تو با من بودی. دقیقا از اوائل اردیبهشت. البته ۷ تیر ۸۸ بود که فهمیدم تو توی دلمی.   من همه مطالب رو برات توی سالنامه نوشتم اما یه کمی رو هم اینجا برات میگم..   یادت میاد وقتی تودلم بودی ما بوشهر زندگی میکردیم. باید شبایی که میرفتیم کنار دریا و با هم قدم میزدیم یادت باشه. من و تو ۷ دی ۸۸ از بوشهر اومدیم بیرون و رفتم تهران تا برای زایمان آماده بشم. این مدت پیش مامان عزیز بودیم . مامان عزیز جون هم کلی زحمت کشیده بود برات سیسمونی خریده بود با کمک خاله فرزانه و خاله هاله. اتاقت را چیدیم خیلی ناز شده فقط تو رو کم د...
1 بهمن 1389