اولین لحظات زندگی
یک ساعت بعد از اینکه ازاتاق عمل بیرون اومدم، آوردنت به اتاق همراه تو یه پرستار هم اومده بود تا بهت کمک کنه که شیر خوردن یاد بگیری. من و مامان عزیز تو اتاق بودیم و صدای گریه تو اتاق رو پر کرده بود آخه حسابی گرسنه بودی اما شیر نمیخوردی. بابا رفته بود که شیرینی بگیره همین که اومد تو اتاق تو هم شیر خوردن رو شروع کردی. دورت بگیری مک زدنت چقدر نازه مامانی. بعد از شیر خوردن یه کمی خوابیدی بعد بیدار شدی و دوباره شیر خوردی یه پی پی حسابی هم کردی و مامان عزیز تمیزت کرد در ضمن در حین تعویض یه جیش درست و حسابی رو دست مامان عزیز کردی ...... بعدش کلی سر حال بودی و مشغول کنجکاوی. با چشم کاملا باز سعی میکردی هم...
نویسنده :
مامان مرجان
17:06