کامیار پسرناز من

شعرهای کودکی یادته گلم

وای موچولو جونم هر شب قبل از خوابیدن باید با هم شعر بخونیم . تو خیلی دوست داری و با تمام وجود گوش میدی ومن میدونم که کلمه به کلمه آن رو درک میکنی. تازه این بازیهای بوقی بوقیات هستن که هر کدوم شکل یه حیوونن ..... برا هر کدوم آنها هم شعر درست کردیم مثلا: بچه ها من خرگوشم ................ زرنگ و بازیگوشم شیطونم و با هوشم ................ بزرگتر از یک موشم خرگوش گوش درازم ................. نگام بکن چه نازم   ********************************************** این حلزون چه آروم رو برگ گل راه میره زود میرسه به خونه از راه کوتاه میره *****************************************...
9 بهمن 1389

برای شرکت در مسابقه

  عزیزم تمام آن احساساتی که در ذهنم و قلبم از لحظه حضورت در زندگیم بر من گذشت را ثبت کردم و اکنون آن را با تمام عشق مادرانه ام به تو تقدیم میکنم. تولد ۱۱ سالگی ات مبارک پسر نازم ...
9 بهمن 1389

قربونت برم با این تلاش و پشتکار

  دیگه باید رو پای خودم وایسم بزار یه چیزی بگم تو دقیقا همون روزی راه افتادی که جناب آقای احمدی نژاد رئیس جمهور فعلی فرمودندکه یارانه ها حذف شد. تو هم دیدی که ای بابا نمیشه اینجوری و روی پای خودت وایسادی.   یه کار جالب هم کردی دورت بگردم دیروز سعی کردی که خودت به تنهایی بلند شی وایسی خیلی جالب بود نازنینم . نشستی رو دوتا پاهات بعد سعی کردی دستت رو بزاری رو زانوهات و بلند شی اما همش از عقب می افتادی زمین اما خسته نمیشدی و به جای اینکه از درد گریه کنی خندیدی و به کارت ادامه دادی انقدر این کار رو کردی که بالاخره موفق شدی به تنهایی و بدون کمک بایستی.   اینو برات گفتم تا همیشه به یادداشته باشی که پشتکا...
7 بهمن 1389

نینوشی چیا بلده؟؟

  ببعی میگه ........................ بع بع   اینو تازه یاد گرفتی دوروزه.. چشمت نزنم زود یاد گرفتی فقط یه روز با هم کار کردیم. چشمک میزنی اتل متل میکنی کلاغ ............... پر    " وای که انقد بامزه میگی " لی لی حوضک دست دسی دنبال بازی قایم موشک دالی . .               ...
7 بهمن 1389

گلکم چشمک یاد گرفته

چشمک بزن .............. هوراااااااااااااااااااااا   این شده کار چند روز گذشته بالاخره یاد گرفتی چند تا عکس داری که این مربوط به اولین روزی است که خودت تنهای تنها راه رفتی نازم اونم چه راه رفتنی.   امیدوارم هیچ وقت تو زندگی ات تو چاله چوله نیافتی و راه برات باز باشه همیشه جیگرمامان ...
3 بهمن 1389

بزولچه همون فضولچه

  امروزحسابی فضولی کردی هر کاری خواستی کردی نیگا اینجا که رفتی سراغ گاز برام زیر گازو خاموش کردی اون یکی رو زیاد کردی.....   اینجا هم لباسات و از لباسشویی بیرون آوردی وفرار کردی اینجا هم که رفتی سراغ فریزر آمار گرفتی اینجا هم که دیگه آخرشه باید از تو کابینت درت بیارم بیرون     آخه بزول بزول بزولچههههههههههههه ...
3 بهمن 1389

شب نامگذاری مینوشی

  گل نازم کامیار   کامیار یعنی موفق... به آرزو رسیده ..... کامیاب **************************** نامگذاری هم جریان داره گلم تو تا شب آخر هنوز اسم نداشتی و نی نی صدات میکردیم. آخه من اسم رادین دوست داشتم و بابا آرین خلاصه تفاهم نداشتیم تا اینکه شب آخر فکر کردم دیدم که هر مسئله ای که مربوط به تو میشه راحت انجام میشه و زود به نتیجه میرسه. کارهای مربوط به بیمارستان.. دکتر .. بیمه .. خلاصه دیدم اسم کامیار برازنده تو است گذشته از آن به فامیلیت هم میاد. کامیار کربلایی متولد ۲۲/۱۱/۸۸ میبینی حتی روز تولدت هم ردیفه ساعت ۸:۴۰ صبح ***************************** خیلی خوش گذشت مامان عزیز ب...
2 بهمن 1389

روزهای اول با تو بودن

هم برای تو سخته هم برای من خیلی مشکل بود هر چی بگم کمه. اصلا روحیه خوبی نداشتم. مفصلش رو وقتی بزرگ شدی برات تعریف میکنم ...... همین قدر بدون که خیلی سخت بود. تو مدام دل درد میکردی.......... همه زحمتهامون با مامان عزیز بود ........... من حتی نمیتونستم تو رو بشورم ......... بخیه هام خیلی درد میکرد ........... به خاطر سری اتاق عمل کتفم درد شدیدی داشت ............ از همه مهمتر اینکه بابا هم همش صبحها مارو تنهامیزاشت و میرفت خونه مامانش شب ساعت ۱۱ می اومد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو خیلی آروم شیر میخوردی شبها هم سر یک ساعت بیدار میشدی و شیر میخواستی ۲۰ دقیقه طول میکشید تا سیر بشی البته فکر کنم از خستگی مک زدن خوابت میبرد. چون...
2 بهمن 1389

به خونه خوش اومدی گلکم

قربونت برم ۲۳ بهمن عصری حدودای ساعت ۲ از بیمارستان مرخص شدیم هنگام بیرون اومدن یه قطره فلج اطفال هم بهت دادن. یادمه روز سردی بود . بابا تند رانندگی میکرد و هی می انداخت تو چاله چوله های خیابون. از درد من که خبر نداشت. تو عقب تو بغل مامان عزیز بودی. سر راه رفتیم خونه خاله فرزانه تا با اونها بریم گوسفندبگیریم. گوسفند هم برات کشتیم و چشمت روزت بد نبینه یه غوغایی تو ماشین راه انداخته بودی که نگو. آخه پی پی کرده بودی و همه جا رو روسرت گذاشتی . تو باغی که گوشفندا بودن  تو ماشین با چه دردسری تو اون هواس یرد مامان عزیز عوضت کرد و بالاخره آروم شدی. خلاصه ساعت ۵ رسیدیم خونه خاله هاله حیاط رو آب پاشی کرده بود و اسفند به دست...
2 بهمن 1389